مرد کوچکی به نام بردیا

مسافرت اونم از نوع کوتاه

اگه یادتون باشه قبلا گفته بودم که از همون ماههای اول زندگیم تصمیم گرفتم راه مارکوپولو رو ادامه بدم.... اما یه چند ماه ای بعلت شروع زمستون و کارهای مامان و بابا وقفه ایجاد شده بود.... البته زمستون های اینجا که جز یه کم بارون چیزی نداشت و این بهانه ی خوبی واسه رفتن به مسافرت شد. از اونجایی که ما برف ندیده بودیم و همینطور دلمون واسه مامانی و بابایی تنگ شده بود تصمیم گرفتیم  بریم تهران... من و خانوم گاو و برف... یه صدایی داره میاد.....؟ ا اه...سلام خانوم گاوه ه....                          &nbs...
24 بهمن 1389

شرکت در مسابقه

زمانی که اونقدر بزرگ شدی که خودت رو بزرگتر و باهوش تر از بچه های کوچکتر میبینی و مدام از من میپرسی: مامان منم که همسن اونها بودم از این کارا میکردم... مامان منم دوست داشتم آهنگ گوش بدم و ... مامان منم از این اسباب بازیها داشتم از این ماشین خوشکله... مامان واسه منم از این تولدها گرفتین... مامان اولین حرفی که گفتم چی بود... و... اون موقع است که من دیگه بین این همه سوال گیج نمیشم و با خیال راحت میگم : جواب این همه سوال را من واست ثبت کردم که الان بهت نشون میدم!  اینم وبلاگ شما که تمام کارهات بصورت تصویری ثبت و ضبط شده! و به احتمال زیاد به جای تماشای عکسات یه سری سوالات جدید آغاز میشه: مامان وبلاگ چیه...؟ مامان ...
10 بهمن 1389

از صبح که بیدار میشم چیکارا میکنم!!!!!

کارهای روزانه منم مثل بقیه آدم هاست،شاید بعضی وقتها یه فرق هایی ام داشته باشه مثلا:خرابکاری،هیجان،بهم ریختن وسایل و ... خوب اینم یه جور زندگیه!من اینجوری بیشتر بهم خوش میگذره! معمولا با گریه از خواب پا میشم و اعصاب درستیم ندارم تا وقتی که صبحانه میاد،،، من اهل تنوع ام و دوست ندارم هروز چیزای تکراری بخورم مثل امروز که به جای نون پنیردلم هوس دنت کرده بود و تصمیم گرفتم روزه ام و با خوردنش شرو کنم. بعد از صرف صبحانه سراغ اسباب بازی هام میرم و بعد از کلی بهم ریختن و پخش کردنشون یکی رو انتخاب میکنم و به مدت 5 دقیقه باهاش سرگرم میشم بعد از اون به امور نقاشی اونم از نوع نقاشی روی سرامیک مپردازم(خدایی خیلی کیف میده!!) ب...
9 بهمن 1389

گفتنی های پس از 1 سالگی

با همه ی چیز های یادگرفته و نگرفته وارد سال دوم زندگیم شدم که کلی پسر شیطون و کنجکاو (همون فضول)و... البته اینو من نمیگم از بزرگترها شنیدم. اولین کاری که انجام دادم تمرین راه رفتن بود که 1 ماه طول کشید و پس از کلی تاپ تاپ خوردن و زمین افتادن تونستم راه برم و از شر چهار دست و پا رفتن خلاص بشم. اینم ژست راه رفتن! بعد چشم انتظاری و درک کردم مخصوصا وقتی مامانم واسه کارش از خونه بیرون میرفت و یه کار مهمی که در 14 ماهگیم انجام دادم رفتن به آرایشگاه  و کوتاه کردن موهای فرفریم بود و حالا کار نداریم که من چه بلوایی تو آرایشگاه راه انداختم مخصوصا وقتی اون ماشینه روشن شد! قبل از ارایشگاه بعد از آرایشگاه از سرگرم...
20 دی 1389

تولد 1 سالگی مرد کوچک

نوبتی ام باشه نوبت تولد اونم از نوع ۱ سالگی ! واسم خیلی جالب بود آخه مهمونی زیاد رفته بودم همینطور زیادم مهمون اومده بود خونمون اما این یکی فرق داشت ، من که زیاد سر در نمیاوردم اما میدیدم که از چند روز قبل دارن تدارک میبینن تازه مامانی و باباییم و همینطور دایی و عموهام واسه این مهمونی قراره از تهران بیان ،کلی بادکنک و توپ های رنگی میاد خونه اما تا میام برم سراغشون جز پاکت های خالی چیز ی گیرم نمیومد.زیاد تو نخش نرفتم و سرگرم کارهای خودم بودم تا اینکه اون روز رسید... کیک با طعم کاغد رنگی؟! بدلیل عدم تحمل گرسنگی مهمونا نشد که از میز دسر و شام عکس بگیریرم... .....بله اینم از جشن 1 سالگیمون،از ه...
19 دی 1389

نگاهی کوتاه به زندگی 1سالگی بردیا

من بردیا زمانی در ساعت 2 بعداظهر روز چهارشنبه 18 شهریور سال 1388 به انتظارها پایان (به این میگن اعتماد به نفس) دادم و متولد شدم. اینم اولین عکسم دقایقی بعد از تولد !!!و این تازه آغاز یه زندگی جدید واسم بود،آدمهایی که باید میشناختم و چیزایی رو که باید کشف می کردم اول شناخت مامان و بابا بعد آشنایی با محیطم بود که آلان بهش میگم د در که عاشق بیرون رفتنم وقتی میفهمم که قراره برم بیرون این شکلی میشم.. از همون ماهای اول شروع زندگیم تصمیم گرفتم که راه مارکوپلو  را ادامه بدم و این تازه آغز سفرهام بود که شامل :تهران،مشهد،قزوین،بیرجند،شمال ،کرمانشاه،سنندج و در آخر همدان من که بیشتر لا لا بودم چیز زیادیم دستگیرم نشد اما ب...
17 دی 1389